ضددختر ☼ ضدپسر ДNtί BѺчs ☼ ДNtί Ğirłś

متن مرتبط با «قهوه نمکب، داستان قهوه نمکی» در سایت ضددختر ☼ ضدپسر ДNtί BѺчs ☼ ДNtί Ğirłś نوشته شده است

قهوه نمکی

  • پسر، دختر را در یک مهمانی ملاقات کرد. آخر مهمانی، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد. ‌ در یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از آن بود که چیزی بگوید، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”. یکدفعه پسر پیش خدمت را صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” ‌ همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، یاد زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برای والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” ‌ همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هایش سرازیر شد. دختر شدیداً تحت تاثیر قرار گرفت، یک احساس واقعی از ته قلبش، مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… ‌ بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خانواده اش. مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. آنها ادامه دادند به قرار گذاشتن. ‌ دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند…. ‌ هر وقت می خواست قهوه برایش درست کند یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دانست که از اینکار لذت می برد. بعد از چهل سال مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ”عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم: ”قهوه نمکی”. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. ‌ برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده ,قهوه نمکب، داستان قهوه نمکی ...ادامه مطلب

  • داستان، توبه نصوح

  • داستان عبرت انگیز توبه نصوح نصوح، مردی که کارگر حمام زنانه بود! نَصوح مردى بود شبیه زنها ، صورتش مو نداشت و سینه‌هایی برجسته چون سینه زنها داشت و در حمام زنانه کار مى کرد. او سالیان متمادی بر این کار بود و از این راه هم امرار معاش می‌کرد و هم ارضای شهوت. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار اخگر شهوت، او را به کام خود اندر می‌ساخت و کسى از وضع او خبر نداشت و آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه مایل شد که به حمام آمده و کار نَصوح را ببیند. نصوح جهت پذیرایى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود ، سپس دختر شاه با چند تن از خواص ندیمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد . از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود. ,داستان توبه نسوح،حکایت توبه نصوح ...ادامه مطلب

  • اگر روزی داستانم را نقل کردی

  •  اگر روزی داستانم را نقل کردی بگو بی کس بود ولی نخواست کسی بی کس باشد تنها بود ولی کسی را تنها نذاشت کوه غم بود اما به دردودل همه گوش میکرد وشاید هم بد بود ولی برای کسی بد نخواست!!  , اگر روزی داستانم را نقل کردی,بی کس بود ولی نخواست کسی بی کس باشد,تنها بود ولی کسی را تنها نذاشت,کوه غم بود اما به دردودل همه گوش میکرد ...ادامه مطلب

  • داستان موسی و بدترین بنده خدا

  • روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:   بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.     ندا آمد:   صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.   حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.   پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.   ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.     هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت...     دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است!   رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت:   خداوندا! چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟     ندا آمد:   ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود.   اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد،   از پدرش پرسید:   بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟   پدر گفت:زمین.     فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟ پدر پاسخ داد: آسمان ها.     فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.   فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟     پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:   عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.   ,داستان موسی و بدترین بنده خدا,داستان حضرت موسی ...ادامه مطلب

  • داستان دختر سی دی فروش

  •  پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.   هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون…   بعد از یک ماه پسرک مرد…   وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت   مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…   دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده…         دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…   میدونی چرا گریه میکرد؟   چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!  ,داستان دختر سی دی فروش,داستان سی دی دختر,دختر سی دی ...ادامه مطلب

  • داستان سيندرلا(طنز)ايراني

  •   يکي بود ، دو تا نبود ، زير گنبد کبود که شايدم کبود نبود و آبي بود ، يه دختر خوشگل بدون پدر مادر زندگي مي کرد. اسم اين دختر خوشگله سيندرلا بود که بلا نسبت دختراي امروزي، روم به ديوار روم به ديوار ، گلاب به روتون خيلي خوشگل بود . سيندرلا با نامادريش که اسمش صغرا خانم بود و 2 تا خواهر ناتنياش که اسمشون زري و پري بود زندگي مي کرد . بيچاره سيندرلا از صبح که از خواب پا مي شد بايد کار مي کرد تا آخر شب . آخه صغرا خانم خيلي ظالم بود . همش مي گفت :سيندرلا پارکت ها رو طي کشيدي؟ سيندرلا لوور دراپه ها رو گرد گيري کردي؟ سيندرلا ميلک شيک توت فرنگيه منو آماده کردي ؟ سيندرلا هم تو دلش مي گفت : اي بترکي ، ذليل مرده ي گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که 2 متر تو آفسايده ، و بلند مي گفت : بعله مامي صغي ( همون صغرا خانم خودمون ) خلاصه الهي بميرم براي اين دختر خوشگله که بدبختيهاش يکي دو تا نبود . القصه ، يه روز پسر پادشاه که خوشي زير دلش زده بود ، تصميم گرفت که ازدواج کنه . رفت پيش مامانش و گفت مامان جونم مامانش : بعله پسر دلبندم شاهزاده : من زن مي خوام مامانش : تو غلط مي کني پسره ي گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ ديگه زن گرفتنت چيه؟ . ↓ بقیه در ادامه مطلب , ضد دختر,فانتزی,ضددختر, ضد پسر,ترول خنده دار, عکس ضدپسر,ضدپسر, عکس خوشگل ترین دختر,عکس خنده دار,anti boy anti girl ,کل کل دختر پسر,ضدعاشقی,دوس دختر ...ادامه مطلب

  • خانومها اين داستان رو حتما بخونيد براي آيندتون خوبه !

  •  قابل توجه خانومها اين داستان رو حتما بخونيد براي آيندتون خوبه !  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  یک دانشجو ، عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود...  بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد...  اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.  بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه!   روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت وداخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت،  اگرمنو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن "  . ↓ بقیه در ادامه مطلب   ,ضد دختر,فانتزی,ضددختر, ضد پسر,ترول خنده دار, عکس ضدپسر,ضدپسر, عکس خوشگل ترین دختر, sms,جدید,باحال,اس ام اس سرکاری,عکس خنده دار,anti boy anti girl ,کل کل دختر پسر,18+,ضد,عاشقی,اس ام اس نامردی,نامردی دختر,دوس دختر,تیکه انداختن ...ادامه مطلب

  • یکی دیه از فانتزی ام اینه که برم قهوه خونه :

  • یکی دیگه از فانتزیام اینه که برم قهوه خونه : بعد وقتی تو حس غم فرو رفتم... 1دختر خوشتیپ(1ذرم خوشگل) بیاد جلو بپرسه دادا قلیون میکشی ؟  :| بعد من با یه لبخند تلخ بگم : دادا قلیون واسه سوسولاس ! ما یه عمره از زمونه میکشیم !  بعد تا اون میره که قلیون بیاره... توی دود قلیونای قهوه خونه محو بشم  :), ضد دختر,فانتزی,ضددختر, ضد پسر,ترول خنده دار, عکس ضدپسر,ضدپسر,فانتزی هام, عکس خوشگل ترین دختر, sms,جدید,باحال,اس ام اس سرکاری,عکس خنده دار,anti boy anti girl ,کل کل دختر پسر,18+,ضد,عاشقی,اس ام اس نامردی,نامردی دختر,دوس دختر,تیکه انداختن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها