یکی از فانتزیام اینه که برم جنگ

بعد تو یه گروه سه نفری باشیم

بعد یهو شرع کنن به سمت ما شلیک کنن بعد من و اونا بریم تو سنگر پناه بگیریم

بعد به دوستم بگم حالا چه خاکی بریزیم تو سرت

اونم بگه نمیدونم الانه که بگا بریم بعد یهو دشمن یه نارنجک بندازه تو سنگر ما

بعد همون دوستم یهو بپره رو نارنجک و منم همون موقع مثل فیلم هندی ها بهش بگم:


نه تو نباید بمیری
 
تو بهترین دوست منی
 
من حاظرم بجات بمیرم

 
 
بعد یهو نانجک منفجر بشه و دوستم بترکه بعد در حالی که خونش پاشیده تو سر صورتم
 
با حالت خشمگین وعصبانی بلند شم از تو سنگر بیام بیرون و به دشمن نگاه کنم
 
و بگم شماها دوست منو گشتید
 
کصافتا الان همتونو تو افق محو میکنم دیوثا بعد اونا هم شروع کنن بهم شلیک کنن
 
و منم همش در اثر ضربه گلوله ها تکون بخورم ولی نیوفتم رو زمین
 
بعد از پشت بیوفتم تو سنگر بعد اون یکی دوستم بیاد
بگه: نههههههههههههههههههههه منو تنها نذار ازت خواهش میکنم و از این حرفا
 
بعد منم یه لبخند پرمعنا بهش بزنم و یهو از جام بلند شم و جلیقه ضد گلوله رو از تنم در
بیارم
 
بعد یعو ماشین گان رو در بیارم و برم رو سنگر و همه دشمنا رو به رگبار ببندم
 
بعد همون موقع دستور حمله هوایی بدم بعد که حمله تموم شد و دشمن از بین رفت
 
برم بین جسد های دشمن ها و همون موقع یه سیگار برگ روشن کنم و تو گرد و غبار
 
ناشی از حمله هوایی محو بشم.
 


برچسب ها:
یکی از فانتزیام اینه که برم جنگ,

تاريخ : چهارشنبه 2 مرداد 1392 | 20:59 | نویسنده : ali2a| بازدید : 678 |