سلام دوستان چه خبر خوبین ؟ خوش میکذره بدون من؟

من نیستم حال میکنین دیگه

 

راستیتش من باپسر خالم 1دفه پاشدیم رفتیم ساری خونه داییم

(بیکار بودیم عصر رفتیم بلیط گرفتیم صبح راه افتادیم)

جاتون خالی رفتنا تو اتوبوس سوژه پشت سوژه میومد آ

ینی دیگه عنقد با محسن خندیدیم که گوزپیچ شده بودیم

شانس ما صندلی ما افتاد ته تهه اتوبوس 1زنه هم افتاد ته اتوبوس , ولی وجدانن کاری باهاش نداشتیم

یارو شوفر اتوبوس اومد گفت کمربندارو ببندین افسر اومد

منم گفتم من کمربندمو ( کمربند شلوار ) بستم بریم  

رفتیم جلوتر 2تا زن با 1پسر سوار ماشین شدن ,

عاغا هرچی بگم این پسره چقد اوشگول بود  کم گفتم.

اومد نشست سمت چپ من , میخ شده بود صورت من نیگا میکرد

نزدیک 5دقه همینجوری نیگا کردش...

یدفه گفتم : خوبی؟ گفت : اره ,  گفتم : چندتا خوبی

ریده شد بهش دیگه نیگا نکرد بمن 

1خورده رفتیم جلوتر دیدم پسره همون جور که به من میخ شده بود , قفل کرده چشماشو رو همون زنه ته اتوبوسیه

این زنه هی بهش نیگا میکرد این پسره اصلا بیخیال بشو نبود که

میخ شده بود رو زنه 

 

 یعنی وجدانن منو محسن داشتیم از خنده صندلیو گاز میگرفتیم

از یه طرفم نمیشد بلند بخندیم همدیگرو کتک میزدیم    

ولی جاتون خالی چندتا سوژه چیز دار هم دیدیم  , که بماند 

 

عاغا رسیدیم ساری این پسر دایی عوضی ما  قرار بود بیاد دنبال ما 2ساعتی الاف کرد مارو ماهم رفتیم خیابون گردی ..

2تا داف توووپ 1دفه جلومون سبز شدن , بهش گفتم خانوم ببخشید   گفت : جونم

گفتم : مستقیم از کدوم طرفه , خندشون گرفته بود واسه اینکه ضایع نشن گفتن از همونطرف  منم گفتم ممنون دیگه کش ندادم که شاخ نشن

 

مرتضی زنگ زد گفت کجایید, گفتیم بیا پارکیم , اونم سریع پاشد با ماشین باباش اومد دنبالمون (ذوغ داره,تازه گواهی نامه گرفته)  

 

خلاصه رفتیم خونشون 1کم چت کردیم با ایدی همدیگه ادد لیستای همدیگرو اوس کردیم (negin در جریانه)

فردا صبح 3 نفری رفتیم ساحل , عاغا چشمتون روز بد نبینه

چه چیزاییییی... واییییی....  اینجاهاش دیگه سانسور 

1کم چرخیدیم رفتیم قلیون ملیونو اوردیم , نشستیم قلیون اوکی کردیم , ناهارو زدیم ,

پاشدیم بچه ها گفتن بریم؟  گفتم کجا؟تازه من اومدم 1صندلی پیدا کردیم نشستیم اونجا

دخدر مخدر رد میشد من الکی دستامو تکون میدادم , وقتی بهم نیگا میکرد به بغل دستش خیره میشدم , انگار که کسه دیگرو صدا میزدم     

اونوقت 1 دخدره بود با باباشینا رد شدن , اینو من هی دست تکون میدادم

این هی نیگا میکرد تا جایی که حتی داشتن از ساحل میرفتن بیرون هی نیگا میکرد بمن

(فک کنم عاشقم شدش , الانم شبا بمن فکر میکنه) وااای چقد خندیدیمانا  

بعدشم چندتا شماره داد مرتضی زنگیدم بهشون

دخدره گوشیو برداشتش 1کم کل کردم  باهاش کم اورد گوشیو قطع کرد

هرکاری کردم  ورنداشت بهش گفتم خیلی نامردی نشناختی منو...

بعدش بیا ببین چجور زنک میزنه میگه شما کی هستی  

گفتم منم دیگه پسره بابام , ریدم بهش گذاشتم زمین دیگه ج منو نداد 

 قصه زنگ زدن طولانیه خلاصه کلی خندیدیم

 

 2تا دخدر هم بودن با خانواده بودن , اینا واسه عکس گرفتن 1ژستایی میگرفتن که نگو

اصلا خوراکه سوژه کردن بود ژستای اینا 

ازونجا رفتیم پارک دژن " یکم چرخیدیم رفتیم پیش زمین اسکیت

عاغا 1 پسره اومد حرفه ای بودش عجب کارایی میکرد با اسکیتش

2تا دختر بچه هم اونجا بودن میومدن عدای اونودربیارن عینه خیار میخوردن زمین  

یخورده به اینو اون نیگا کردیم بعد راه افتادیم برگردیم رفتیم دنبال بابای مرتضی

اونجا خودمون چندتا از همون ژستای اون دخدرا گرفتیم عکس انداختیم    

سوار ماشین شدیم برگردیم , دایی نشست پشت فرمون , مرتضی هم کنارش

منو محسن عقب , افتادیم تو 1 بلوار همش ترافیک بود

گفتیم چی کنیم چی نکنیم حوصلمون سر رفته بود ماشینای بغلی رد میشدن

ما یه دفه میچسبیدیم به شیشه نیگاشون میکردیم اونام فک میکردن ازین تیمارستانیاییم

 

دیدیم اینم دیگه حال نمیده همینجور میرفتیم توی ترافیک ...

1دفه 1ماشین زانتیا اومد کنارمون , رانندش زن بود کنارش 1دخدره پشت هم 1دخدر بود

عاغا این دخدره همینجور من نیگا میکرد منم گفتم چی کنم چی نکنم ...

1دفه انگشت کردم تو دماغم دخدره حالش بهم خورد  

پسر یعنی مرده بودیم از خنده , دیگه تا اخر جاده بمن نیگا نکرد دخدره  

 

رسیدیم خونه 1دخدره توی یاهو مرتضی رو دعوت به conference  کرد

اسم دختره مریم ه / عاغا رفتم اونجا بجای مرتضی حرف زدم انقد حالشو گرفتم

یعنی بدبخت فرار کرد ازونجا , دیگه فک نکنم به مرتضی پیام بده تو یاهو  

 

بعدش 1دخدره به اسم سحر تک زد به مرتضی

مرتضی هم چون نمیشناختش شمارشو داد بمن جاتون خالی یعنی این بیچاررو

اینقد اذیت کردیم خودش از خنده نمیدونست چیکار کنه

دیگه کم اورده بود اومد گفت بس کن علی سر درد گرفتم , خسته شدم , منم گفتم خسته نباشی

عاغا اینو گفتم یعنی ترکیدیم از خنده داشتیم زمینو گاز میگرفتیم     

ینی اونشب جوری بود منو محسن نمیتونستیم باهم حرف بزنیم

به همدیگه نیگا میکردیم خندمون میگرفت 

 

فرداش بلیط گرفتیم واسه قزوین واسه ساعت 5

(هواپیما جا نبود مجبور شدیم با اتوبوس بیایم)  

 

تا عصر یکم چت کردیم با اینو اون , عصر شد نفری 5تومن عیدی گرفتیم  

راه افتادیم اومدیم ترمینال , عاغا شانس ما 1 سوژه افتاد تو ماشین ما

از لحاظ خنده ساپورت شدیم

تو راه دیگه عنقد خندیده بودیم دلدرد داشتیم , ازونورم شام ساندویچ بود سوسیس اینا داشت

محسن گفت علی نخندون منو اوضام خرابه

منو میگی بدتر خندوندمش , چندتا هم مشت زدم تو شکمش اینا

عاغا این محسن 1دفه گوزید   منم اون وسطا چندتا لایی کشیدم  

دیگه کی بودما رو جم کنه , مرده بودیم از خنده

 

رسیدیم قزوین اومدیم خونه ما خابیدیم محسن صبح پاشد رفت خونشون

بعدشم 1کی 2 روزه نت نداشتم /  همتونو دوس دارم به طرز خرکی

 



برچسب ها:
سلام دوستای کچل,

تاريخ : سه شنبه 26 فروردين 1393 | 18:27 | نویسنده : ali2a| بازدید : 1456 |