یکی از فانتزیام اینه که یه روز که دارم تو خیابون راه میرم
یهو ببینم یه دزد اسلحه شو گذاشته رو شقیقه یه دختر سانتی مانتال
و میخواد کیفشو خالی کنه ، منم سریع بپرم بینشونو و درحالیکه دارم تفنگو ازش میگیرم
باهاش درگیر شم و درحین درگیری یهو صدای شلیک
شنیده شه و چند ثانیه هردومون چشم تو چشم به هم نگاه کنیم
و یهو دزده بخوره زمین و در حالیکه از شیکمش داره خون فواره میزنه
من بگم : نهههههههه من نمیخواستم اینطوری شه …
در همین حین پلیس از راه برسه و منو دستگیر کنه ! (شش ماه بعد)
بعد برمیگردم سپیده رو نگاه میکنم میبینم یه سر تکون میده به معنی خاک تو سرت ، عآخه
به تو چه ربطی داشت نخود هر آش ؟؟؟ (بقیه شو یادم نمیاد عاخه شوکه شده بودم)
خلاصه روز اعدام فرا میرسه و منو میبرن برای اعدام ؛
بعد وقتی میخوان حکم رو اجرا کنن قاضی بهم میگه آخرین خواسته ات چیه ؟
منم میگم آخرین خواسته ام اینه که اعدامم نکنین ،
بعد قاضی با همکاراش یه مشورت میکنه و با آخرین خواسته ام موافقت میکنه …
بعد منم میرم تو افق سحرگاهی محو میشم !
برچسب ها:
دختر خوشگل سانتی مانتال,
.: Weblog Themes By Pichak :.